0

هوشنگ ابتهاج درگذشت ؛ «سایه ما با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد»

هوشنگ ابتهاج درگذشت ؛ «سایه ما با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد»
بازدید 148


هوشنگ ابتهاج درگذشت. ه.الف سایه شاعر، غزلسرا و پژوهشگر ایرانی بود. سایه شاعری مهم و جدی در میان بود که جایگاهش پرنشدنی خالی خواهد ماند.

یلدا ابتهاج ( دختر سایه) بامداد 19 مرداد خبر از فوت امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه شاعر و پژوهشگر ایرانی داد. علت درگذشت آقای ابتهاج اعلام نشده، اما او تیر ماه امسال به دلیل نارسایی کلیه چند روزی در یکی از بیمارستان‌های شهر کلن آلمان بستری بود، شهری که در آن زندگی می‌کرد.

آبان تتر

«سایه» تخلص هوشنگ ابتهاج بود، شاعری که هم در قالب نیمایی و هم غزل و مثنوی شعر می‌سرود.

امیر هوشنگ ابتهاج درگذشت

یلدا ابتهاج در پستی در صفحه اینستاگرام خود نوشت:

«بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید، غریبانه بگردید

سایه

سایه ما با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد»

امیر هوشنگ ابتهاج، شاعر ایرانی اسفند سال 1306 در رشت متولد شد. او کودکی‌اش را در رشت گذراند و دوران دبیرستانش را به تهران آمد. ابتهاج از همان جوانی سرودن شعر را آغاز کرد و با موسیقی آشنا شد.

شعر دیر است گالیا، شاهکار نیمایی ابتهاج را بخوانید:

دیراست گالیا

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان

دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه

*

دیر است گالیا!

به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟ آه

این هم حکایتی است

*

اما درین زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

*

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابنک

امشب هزار دختر هم سال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

*

زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو

بر پرده های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک وخون زخم سرانگشت های شان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

*

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی آنان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

*

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان

*

دیر است گالیا

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هرچیز رنگ آتش و خون دارداین زمان

هنگامه رهایی لبها ودست هاست عصیان زندگی ست

*

در روی من مخند

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد بر من حرام باد

زین پس شراب و عشق بر من حرام باد تپش های قلب شاد

*

یاران من به بند

در دخمه های تیره و نمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خاک

در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه

*

زود است گالیا

در گوش من فسانه دلداگی مخوان

اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه

*

زود است گالیا !

نرسیده ست کاروان

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت

روزی که آفتاب

از هرچه دریچه تافت

روزی که گونه و لب یاران هم نبرد

رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو

عشق من



۱
۲
۳
۴
۵
میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
  • چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید